جدول جو
جدول جو

معنی نصف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نصف کردن
(عَ / عِ رَ شُ دَ)
به دو نیم کردن. (ناظم الاطباء) ، تقسیم کردن
لغت نامه دهخدا
نصف کردن
قطع إلى النّصف
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
نصف کردن
Halve
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نصف کردن
diviser en deux
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نصف کردن
แบ่งครึ่ง
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
نصف کردن
آدھا کرنا
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به اردو
نصف کردن
半分にする
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نصف کردن
לחלק לשניים
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به عبری
نصف کردن
dividere a metà
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نصف کردن
dividir por la mitad
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نصف کردن
podzielić na pół
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
نصف کردن
разделить пополам
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به روسی
نصف کردن
поділити навпіл
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نصف کردن
halveren
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
نصف کردن
halbieren
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
نصف کردن
आधा करना
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به هندی
نصف کردن
dividir ao meio
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نصف کردن
অর্ধেক করা
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
نصف کردن
membelah dua
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نصف کردن
yarıya bölmek
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نصف کردن
반으로 나누다
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
نصف کردن
kugawanya nusu
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نصف کردن
对半分
تصویری از نصف کردن
تصویر نصف کردن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

به خود کشیدن جذب کردن بخود کشیدن جامه خوی را و کاغذ سیاهی را و حوض آب را: اجزای هوا بعضی از آن رطوبات را جمع کرد و اجزای زمین بعضی را نشف کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصب کردن
تصویر نصب کردن
واداشتن، گذاشتن، بر گماریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصف کردن
تصویر وصف کردن
زابیدن ستودن شرح چیزی را دادن تعریف کردن: (پس چون وصف خوی کرده بود وصفی عام مرهمه رالله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصب کردن
تصویر نصب کردن
گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نصب کردن
تصویر نصب کردن
Install
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نصب کردن
تصویر نصب کردن
instalar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نصب کردن
تصویر نصب کردن
instalować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نصب کردن
تصویر نصب کردن
устанавливать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نصب کردن
تصویر نصب کردن
встановлювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نصب کردن
تصویر نصب کردن
installeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نصب کردن
تصویر نصب کردن
installieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نصب کردن
تصویر نصب کردن
instalar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی